وطن


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 

دلم از عشق آن ماه دل افروز
شده آتشفشاني خويشتن سوز

كنون چنديست چون ني در نيستان
شدم بر حال زار خويش نالان

گهي چون شمع سوزم در شبستان
گهي جوشان بسان چشمه ساران

به دنيائي كه هر كس فكر خويش است
مرا درد وطن ز اندازه بيش است

وطن آشفته از غوغاي جنگ است
به جانبازان كشور عرصه تنگ است
به هر جانب صداي سوت آژير
به گوش آيد به آهنگ بم و زير

كه اينك اي دلاور وقت جنگ است
زمان غرش توپ و تفنگ است

ز جا برخيز و بشتاب اي دلاور
نمان آسوده در آغوش سنگر

ز سنگر شو برون تا پيش تازيم
به دشمن ديدگان را خيره سازيم

نگه كن تا چه سان صدام خونريز
دوباره زنده كرد آئين چنگيز

ز چشمش آتش دوزخ جهان است
ز قهرش صرصر طوفان نشان است

بجاي گل ز دستش خار رسته
به خون خلق دستش روي شسته

پس هر پشته پنهان كرده ديوي
چو رعد افكنده بر گردون غريوي

چو در دست اختيار از خود ندارد
به هر جا پاي خود را مي گذارد

نه تنها او به خلق ما جفا كرد
كه با اتباع خود بدتر ز ما كرد

به هر شهري ز بمب آتش افشان
هزاران خانه گرديده است ويران

به خرمشهر و آبادان و اهواز
بود دشمن ز هرسو در تك و تاز

به سوسنگرد و بستان و هويزه
چكد خون از دم شمشير و نيزه

بسا تن غرقه اندر خون خاك است
ز ضرب تير و تركش چاك چاك است

در آغوش زمين عريان و غلطان
هزاران نعش افتاده است بي جان

به هر ويرانه بومان دسته دسته
فراز خاك و خاكستر نشسته

ز رگبار مسلسل هر شب و روز
زمين همچون تنوري آتش افروز

هماره اين جهان در شور جنگ است
بساط زندگي بر خلق تنگ است

چه خوش گفته است استاد يگانه
اديب و شاعر فحل زمانه

جهان تا هست بر پا اينچنين است
به بد نفرين و بر خوب آفرين است

چو نيك و بد به گيتي پايدار است
نكويي كن كه نيكي برقرار است
گل مهر در سينه ها كاشتي
خوشا ياد سردار چمران كنيم
مهين يادگار دليران كنيم

بسي مانده از او نشان و شكوه
ز استادگي همچو الوند كوه

نترسيد در زندگي از خطر
چو ايمان يزدان مر او را سپر

دلير و جوانمرد بود و اديب
كه برده ز دانش فراوان نصيب

ادب را درآميخته با هنر
به پيوسته اسطوره را با ظفر

مربي دل هاي آگاه بود
ستايشگر پاك الله بود

چو مرد خداجوي وارسته بود
دعاي كميلش به جان بسته بود

گل مهر در سينه ها كاشتي
كه راه حسين و علي عليه السلام داشتي

به هر جبهه گر گرم پيكار بود
دلش نيز پايبند ايثار بود

ز ميدان مين و ز خمپاره ها
گذر كرده با اتكاء خدا

گذشتي چو از خاكريز عدو
گريزان شده دشمن از رزم او

اسيران كه بگرفت در كارزار
ز رفتار نيكش شده شرمسار

ز پاوه و تا دشت آزادگان
نديده دليري چون او در جهان

چو او عاشق پاك قرآن بدي
به «لبنان» مهين مرد ميدان بدي

سزد گر كه يادي ز بستان كنيم
در و دشت آن را گل افشان كنيم

خوشا از هويزه برانم سخن
كه پر شد ز گل هاي خونين كفن

ز خاك سپه لاله سر بر زده
چو آتش كه شعله به مجمر زده

از اين دشت ديريست رفته بهار
ز كين توزي دشمن نابكار

ز دشت بلاخيز دهلاويه
و تا هجمه سخت «ده ماويه»

به «سابله» خوش آن شيرمرد رشيد
خوشا و دريغا كه گشت او شهيد

بسي با خداوند چون راز كرد
سوي عرش مردانه پرواز كرد

به فرجام از آن فاضل ارجمند
درخشيد از او نام نيك بلند

ز طوفان گذشت او به ساحل رسيد
گرانمايه جانش به منزل رسيد
فرستاده بر روح پاكش درود
امامي كه او نام نيكش ستود

چو خوش راه او جوهر جان كنيم
نثار شهيدان ايران كنيم

كه ايران و اسلام پاينده باد
همه دشمناش سرافكنده باد

به قول خداوند حي و غدير
و اني بما تعلمون بصير

خدايا نشان ده به ما راه راست
كه جنگ و تجاوز نه ما را سزاست

نه جنگ و تجاوز بود دين ما
دفاع از وطن هست آئين ما

خدايا بر اين تربت لاله زار
به فضلت كه باران رحمت ببار

بخشي از «مثنوي كهن سرباز»
خاك و آسمان
صالحم من كهنه سرباز وطن
با هزاران ناله و سوز و سخن

ذره ام با نورشان تابنده ام
يادشان را مي كنم تا زنده ام

يادي از صياد شيرازي كنم
در كنارش باز سربازي كنم

خود نمي ديد و دلاور مرد بود
شير روز و زاهد شبگرد بود

ذره ترسي در وجودش ره نداشت
كينه دشمن ز خونش لاله كاشت

چون كبوتر سوي حق پرواز كرد
خون او پيكار عشق آغاز كرد

كربلايي شد امير جبهه ها
در جوار قرب حق بگرفت جا

خنده بر لب دست افشان شاد شد
صيد بود و در پي صياد شد

مرد عرفان و ادب، اخلاق و دين
اسوه شور و حماسه در زمين

مي به يادش قصه ها بايد نوشت
از حماسه پريد آن نيكو سرشت

آب و آسمان خاك خونفشان
ما هماي اوج شهامتيم
ما نهنگ بحر رشادتيم

شير شرزه دشت ميهنيم
چون شراره اي بهر دشمنيم
از غرور ما مي دهد نشان
آب و آسمان خاك خونفشان

پاي ما به راه خميني است
آن امام حق مرد بي شكست

جان به كف به راه ولايتيم
در ره وطن پر صلابتيم

بشكند كنون از يقين ما
پشت دشمن خاك و دين ما

در ره شرف ترك جان كنيم
قلب دشمنان را نشان كنيم

تا عيان شود بر همه جهان
منجي زمين صاحب الزمان (عج)

عزم ما وطن كرده سرفراز
پرچم وطن داده اهتزاز

اقتدار ما برده اين زمان
جور جابران ظلم ظالمان

اعتبار ما رزم ارتش است
افتخار ما حفظ ارزش است

روح ما پي آفرينش است
كسب دانش و كسب بينش است

قهر دشمنان را زبون كنيم
سركشي كنند سرنگون كنيم

چشم ناكثان خيره مي كنيم
روزگارشان تيره مي كنيم

ره گرفته بر پاي ديو و دد
تا كه مرز ما خط خون بود

اين شعار تو اين شعار من
جاودان قرآن جاودان وطن
 

پی نوشت :

1-هر كه را مهر وطن در دل نباشد كافر است
معني حب الوطن فرموده پيغمبر است

هنگامي كه حضرت محمد (ص) پيغمبر اسلام در مدينه اقامت داشت روزي مردي را به نام «ابان بن سعيد» ملاقات كرد كه تازه از شهر مكه به مدينه آمده بود. پيغمبر از او پرسيد:مكه در چه وضعي بود تو كه از آنجا بيرون آمدي؟ ابان گفت:گياهان خوش بويش روئيده و نخل هاي بارورش شكوفه كرده بود. پيغمبر از شنيدن اين توصيف به ياد يار و ديار خوش افتاد و چشمانش از اشك پر شد.
همچنين در روز فتح مكه وقتي پيغمبر از دروازه شهر وارد شد گفت:اي مكه تو وطن مني. من تو را مانند جان خود دوست مي دارم، سكنه تو ابناي وطن من مي باشند. من ايشان را آن قسم مي خواستم كه پدري مهربان فرزندان خود را مي خواهد. اي مكه روزي كه مرا به مفارقت تو مجبور ساختند دوري تو به من سخت دشوار بود و اين از آثار ناداني قريش بود كه من ناچار شدم دور از ساحت تو بسر ببرم.
تذكره شعراي كرمانشاه تأليف باقر شاكري صفحه 2 مقدمه.

هنوز ز خردي به خاطر درست
كه در لانه ماكيان برده دست

به منقارم آنسان به سختي گزيد
كه اشكم چو خون از رگ آندم جهيد

پدر خنده بر گريه ام زد كه هان!
وطن داري آموز از ماكيان

«مرحوم دهخدا»

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388